نسلی ديگر

Monday, November 28, 2005

274 _ شطرنج

274 _ شطرنج

تماشاي بازي شطرنج بزرگتر ها براي كودك ، اعجاب انگيز بود . ساعتها محو تماشاي مهره هايي مي شد كه همچون بازيگران نبردي بي امان بر يكديگر مي تاختند .

به نظم ثابت و بدون تغيير چيدن مهره ها فكر مي كرد . چرا نمي شود مهره ها را طور ديگر چيد ؟!

در جواب سوالش ، بزرگتر ها فقط با لبخند مي گفتند : اين قانون بازي است . هر كه در جاي خود معني داشته و سودمند است و بايد در همان جا بازي كند . فقط مهره هايي كه تمام مراحل ترقي را پله پله طي كنند و به آخر صفحه برسند ، مي توانند پيشرفت كرده و حتي وزير هم بشوند .

* * * * *

در دنياي تخيلات كودكانه اش ، مهره ها را بجاي يكديگر مي نشاند . سرباز بجاي شاه ، اسب در مكان رخ ، رخ در جاي فيل ، و فيل بجاي وزير .

فكر مي كرد اينطوري با هشت عدد شاه ، دير تر مات مي شود و دو تا فيلي كه وزير شده اند ، مي توانند در هر صحنه اي از بازي برنده باشند ! چرا اين را بزرگتر ها نمي فهمند .

* * * * *

بزرگتر كه شد ، خود بازيگردان مهره هاي چوبي گرديد .به قوانين ثابت و مستحكم بازي ايمان آورد . هر مهره در جايگاه خود و تحت قوانين بازي معني پيدا كرد . ياد گرفت كه فقط با همبستگي تمامي مهره ها با هم و حركت در محدوده قوانين بازي ، مي توان بر حريفان غلبه پيدا كرد .

* * * * *

در روزگار سالخوردگي ، به گذشته كه مي نگريست ، خود و تمامي پيرامونش را همانند مهره هاي بازي اي مي ديد كه بازي گردانان نامريي، همچون شطرنج بازاني قهار ، همگي را به بازي گرفته بودند . در اين بازي ، بجاي مهره هاي چوبي ، انسانها و سرنوشت آنها بازيچه بودند !

تنها تفاوت اين دو بازي ، در قوانين آنها نهفته است .

در بازي با مهره هاي چوبين ، همواره قوانين ثابت و خدشه ناپذير بوده و جايگاه مهره ها هم ثابت هستند .
نتيجه آن استواري و نظم بازيست كه بخوبي مي توان آن را پيش بيني كرده و با آرامش به جلو هدايتش نمود .

در بازي ديگر ، جايگاه ها متناسب با قدرت و توان هريك نيستند . همچون تفكر كودكي او سرباز ها بر جايگاه شاه تكيه مي زنند و فيل در مكان رخ مي نشيند . قانون تثبيت شده اي نيست و بازي غير قابل پيش بيني بوده و آرامشي هم بر ان حاكم نيست .

* * * * *

مي انديشيد كه روياهاي كودكانه او به واقعيت پيوسته اند، ولي نه در شطرنج با مهره هاي چوبي ، بلكه در بازي واقعي زندگي .



:: posted by فرداد صفاییان, 1:19 AM | link |

Tuesday, November 22, 2005

273 _ شاملو و عشق

*
سنگ
برای سنگر ;
آهن
برای شمشیر ;
جوهر
برای عشق ;
در خود به جست و جوی پیگیر
همت نهاده ام ...

* Postumus , احمد شاملو

:: posted by فرداد صفاییان, 1:21 AM | link |

Monday, November 14, 2005

272 _ نادر ابراهيمي و هليا

272 _ نادر ابراهيمي و هليا
هلیا ، برای دوست داشتن هر نفس زندگی ، دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز
و برای عاشق عشق بودن ، عاشق مرگ بودن را !


زندگی ، یکسر ، صحنه بازی ست
اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است


در تمام لحظه هایی که تو می دانی ، میشناسی و خواهی شناخت ،
به یاد داشته باش که روز ها و لحظه ها هیچگاه باز نمی گردند .

به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه زمان !


* * * * *

نادر ابراهيمي

بار ديگر ، شهري كه دوست ميداشتم

:: posted by فرداد صفاییان, 6:03 PM | link |

271 _ ترانه هاي بد

271 _ ترانه هاي بد :


نثر و يا شعر در قالب هاي سرود ، غزل ، رباعي و ترانه و . . هركدام حسي خاص را در آدمي بارور مي كنند ، و كيفيت اين بارور كردن به ماهيت خود آنها بستگي دارد كه چگونه ما را با خود همراه كرده و به دنياي خاص خويش ببرند .

بعد از مدتها ، به ترانه هايي ناب برخوردم كه برخلاف روال جاري ترانه سرايي روز ، نگاهي خاص به دنياي پيرامون خود دارد كه ما را ياد نگاه مقدس " شاملو " مي اندازد : پاك ، نكته سنج ، انديشمند و مسئول در قبال آنچه كه در زندگي روي مي دهد .

قلم سراينده پاينده باد .

* * * * *

پيشكش بامداد :


همه ي دنيا رو ديدم تو شباي پر اميدم
واسه ديدن پريا ، تا ته قصه دويدم

من رو موج برق چشمات به ستاره ها رسيدم
توي اعجاز كلامت ، ذكر بودا رو شنيدم

شعر بودن و رسيدن روي نتهاي صداته
رمز تا هدف دويدن توي صندوق نگاته

توي قانون دل تو كشتن پرنده ننگه
قصه خستگي و تو ، قصه شيشه و سنگه

همه ديواراي دنيا ، تو كتاب تو خرابه
سرنوشت و جبر و تقدير، تو عتاب تو سرابه

توي قصه هاي نابت هميشه ديوا اسيرن
بعد جنگ گرگ و آهو ، ايندفه گرگا مي ميرن

خيلي دورم از تو ، اما حاضره كوه وجودت
نقش رويا رو مي بافم هنوزم ، با تار و پودت

وقتي دلتنگ طلوعم ، توي شهر شب گرفته
وقتي از حسرت بارون ، شيشه ها رو تب گرفته

از تو ذهن تو مي بينم روشني و سادگي رو
رو تنت حس مي كنم من قطره هاي زندگي رو

توي جنگل پليدي ، تو يه شاخه سپيدي
پر غرور و پر اميد ، رو به بالا قد كشيدي

با يه گل بهار نميشه ، اما تو خود بهاري
يه تنه به جنگ پاييز مي ري و خزون نداري

بهترين شباي عمرم پر از ترانه ي تو
معبد ستايش من ، روح جاودانه ي تو

* * * * *

نام كتاب :" ترانه هاي بد "
ترانه سرا : مريم روز بهاني
نشر : نگار و نيما _ نگيما
چاپ اول 1384

:: posted by فرداد صفاییان, 1:08 AM | link |

Thursday, November 10, 2005

270 _ زندگي بدون عدالت




270 _ زندگي بدون عدالت


صورتك خيالي به نقل از " رومن گاري " مي گويد :

" . . . زندگی کمتر در قید منطق است و می تواند بدون وجود عدالت زیبا باشد . . . ! "
آري ، زيباست .. . !!! ولي اين زيبايي مانند تصاوير زيبا از اين درياچه است .

در هر دو تصوير از نماي خارجي زيبايي و آرامش رويايي درياچه مارا اغوا ميكند كه در آن شنا كنيم ، در آب غوطه بزنيم .

يا در آن يكي تصوير ، كفش هاي پاتيناژ را پا كنيم و روي يخ هاي درياچه سر بخوريم و لذت ببريم .

ولي آيا مي دانيم در عمق اين درياچه چه نهفته است . .. ؟ ! فاضلآب شهر !

رويش زيبا ، فضايش رويايي ، ولي در عمق آن " تعفن " نهفته است !
همانند زيبايي زندگي بدون عدالت !

:: posted by فرداد صفاییان, 3:02 PM | link |

Friday, November 04, 2005

269 _ قطعه سي و سه و تاريخ

269 _ به بهانه قطعه سي و سه بهشت زهرا


تاريخ يک واقعيت است و بي رحم ترين قاضي اي که براي هيچکس پارتي بازي نمي کند. اما عليرغم اين همواره در تاريخ کساني که قدرت داشته اند تلاش نموده اند بخشي از تاريخ را که خلاف منافع و ديدگاههاي آنان است، حذف نمايند .


همواره حذف شده هاي قدرتمندان در تاريخ زنده مانده اند. ولي اين روند همچنان ادامه دارد.


خوش به حال آنان که مي فهمند تاريخي هست و تاريخ همه چيز را در درون خود حفظ مي کند و بيشتر از آن خوش به حال آنها که در تاريخ خوش نام باشند.


روزهاي قدرت همه خوش نام مي نمايند ولي تاريخ راه خود را بي توجه به قدرتها و فشار آنان طي مي کند.


نقل از وبلاگ ابطحي

http://webneveshteha.com/weblog/?id=376627813

:: posted by فرداد صفاییان, 9:03 PM | link |