نسلی ديگر

Wednesday, June 29, 2005

245 _ نوشتن

245 _ نوشتن


نوشتن ، انفجار قلب است در سکوت


" کریستیان بوبن "

:: posted by فرداد صفاییان, 5:08 PM | link |

Wednesday, June 22, 2005

244 _ اجبار

اجبار

نقطه سر خط ، نه ، سر صفحه ، و شاید هم کتابی دیگر . . . !

بالاخره این " اگزوز لامبورگینی " کار خودش را کرد !

آغاز تعطیلات اجباری و شروعی نو . . .


:: posted by فرداد صفاییان, 4:30 PM | link |

Wednesday, June 15, 2005

hijexrp243 _ این روز ها

--> يكشنبه، 22 خرداد، 1384

هشت سال پيش خنديدن جرم بود .سوت زدن ودست زدن .همه بايد اخم ميکردند بو می دادند و لباس پاره پوره تنشان ميکردند تا در سر زمين انقلاب زده حق زندگی داشته باشند .

خنده را خاتمی به ميان مردم آورد . همو او بود که اولين بار به روی مردم خنديد و با ديدن همين خنده بود که مردم جرات کردند کمی شادی خود را نشان بدهند . حالا همه کانديداها جا و بی جا می خندند و عکسهای جورا جور ميگيرند و حرفهای خاتمی را می زنند کمی عريان تر ، کمی باز تر ...حتی اقايان رضايی و قالی باف هم می خندند ولباسهای شيک می پوشند . من دلم می خواست به اقای اصفی بگويم که اين هيچ بد نيست که اقای قاليباف شيک پوش است فرق نميکند از چه کسی اين را اموخته باشد اما اين حداقل احترامی است که ادم می تواند به بينند ه خود بگذارد پاکيزه گی و مرتب بودن ...

تازه همه چيز از نو شروع می شود انگار .
حالا همه کسانی که ضد شادمانی و زندگی بودند به جانب زندگی روی اورده اند . خيلی هم البته دور از انتظار نبود .حالا با اين همه امکانات و قدرتی که پيداکرده اند نمی توانند که مثل سابق زندگی کنند بايد جايی اين پولهاو اين قدرت خرج شود و زمانه در روی اين کره خاکی تغيير کرده ديگر اردوگاه سوسياليسمی نيست که ديگران به بهانه اينکه تئوری انها بهتر است خود را از مواهب ظاهری زندگی محروم کنند حالا فرزندان انها هم طاقت چارچوبهای قديمی را ندارند پس همه چير دارد عوض می شود به هزار دليل به هزار دليل خارجی و داخلی .راه زنها به استاديوم ورزشی باز شد و هيچ کس البته به خاطر ندارد که اين درسالها پيش کاملا باز بود و هيچ لازم نبود که کسی برود بست بنشيند تا به او اجازه ورد بدهند .خيال ميکنم خيلی چيزها که با انقلا ب از زنها و مردم گرفته شد سرانجام به انها باز گردانده خواهد شد مثل موسيقی که اوايل انقلاب به کلی قدغن بود در ايللات و عشاير چه ساز ها که شکسته نشد چه کسانی که در بيابانها سازهای خود را به زيرخاک نکردند تا روزی روزگاری ان را در بياورند ...اما سال ۶۵ بود که اعلام شد ساز بايد مجوز داشته باشد مثل تفنگ ...و کم کم به اين جا رسيد که حالا کانديداها در به در دنبال موسيقی دان و تک خوان زن ميگردند تا كنسرت بدهند ...

نمی دانم كسی جريان مستراحهای فرنگی يادش هست .

اول انقلا ب مستراح فرنگی ضد انقلا ب بود و اگركسی بيمار بود و نمی توانست روی مستراح های خودی قضای حاجت كند بايد می رفت مجوز پزشكی ميگرفت كه ناتوان است و فلان و بهمان . اما حالا می دانيم كه درتمام خانه های اقايان مستراح فرنگی حرف اول را می زند ....و مردم هم به بركت گذشت زمان و تغيير وضعيت اقايان می توانند توی هر مستراحی كه می خواهند بشاشند
من خيال ميكنم تمام چيزهايي كه روزگاری مردم داشتند و از آنها گرفته شد دوباره دير يازود به انها بازگردانده خواهد شد و تنهامی ماند همان چيزی كه از اول هم نداشتند و انقلاب هم به كمك همين مسله پا گرفت .
يعنی آزادی ! آزادی واقعی و عدالت اجتماعي !

من فكرميكنم روشنفكر واقعی هنوز راه درازی دارد تا به خواسته های خودش برسد. روشنفكر واقعی درست دارد می آيد سر خط . بله نقطه سر خط .

* * * * *

نقل از وبلاگ "
منیرو روانی پور "

:: posted by فرداد صفاییان, 9:19 PM | link |

Tuesday, June 14, 2005

242 _ دوستی




نقل از وبلاگ " کله کشک "



جمعه، 20 خرداد، 1384

از
دل برود هر آنکه از ديده رود ...

" دوستی " يا اون چيزی که بيشتر منظورمه : " دوست موندن " ! ، يک فرايند فعاله . فرايند فعال يعنی فرايندی که برای برقراری اش بايد انرژی خرج شه و زمانی که اين صرف انرژی وجود نداشته باشه متوقف ميشه .
قرار نيست من تو رو دوست داشته باشم و تو من رو ، و اين دوست داشتن مثل يه چشمه واسه خودش قل قل بزنه بيرون .
نه . . . !
دوست داشتن يه چاهه که بيرون کشيدن محتوياتش احتياج به پمپ داره .
اگه احساس می کنی بودن کسی از نبودنش بهتره ، يعنی بهت انرژی مثبت ميده و می خوای اين انرژی مثبت ادامه پيدا کنه بايد فعالانه در فرايند دوست داشتن شرکت کنی . يعنی خودت رو مجبور کنی هميشه دوستش داشته باشی . خودت رو وادار کنی خوبی هاش رو ببينی و به ياد داشته باشی . به خودت نهيب بزنی که جای خالی اش رو احساس کنی . به دلت گير بدی که واسه اش تنگ شه . . . سعی کنی زود زود ببينی اش . هميشه کنارش باشی . با زندگی ات هر لحظه قاطی اش کنی . فواصل ديدارتون رو طولانی نکنی ...
و اگه ممکن نيست ، هميشه لذت ديدارها رو به خاطر بياری . خوبی هاش رو به خودت يادآوری کنی . عکسش جلوی چشمت باشه . حرفاش تو ذهنت تکرار شه ...
وگرنه ... فراموش ميشه . وگرنه تمام اون احساسات خودجوشی که در واقع ناشی از عادته طی چند روز يا خيلی زياد حساب کنی چند هفته رنگ می بازه و ناپديد ميشه ...
چون ما آدميزاديم . می فهمی ؟ آدميزاد ! ...
و فراموشی برامون موهبتی ذاتيه که گاهی هم گند می زنه ...
واسه همينه که از دل برود هر آنکه از ديده رود . . .

و اگه می خوای اين اتفاق نيفته ، اگه می خوای تنها نمونی ، اگه می خوای کسی کنارت باشه ، بايد تلاش کنی تا از دل نره و بهترين راه اينکه به خودت زحمت بدی تا هرگز از ديده نره ...
وگرنه ... اگه رفت ، رفت !!!
¤ نوشته شده در ساعت 23:4 توسط نگاه

:: posted by فرداد صفاییان, 10:33 PM | link |

Wednesday, June 08, 2005

241 _ روح زنده

241 _ روح زنده
به نظر آنان احتیاجی به روح زنده نیست !
آخر روح زنده ، " زندگی " میخواهد ،
روح زنده ، گوشش بدهکار اصول ماشینی نیست ،
روح زنده ، ظنین است ،
روح زنده با گذشته ارتباط و بستگی دارد!
روح زنده ...هنوز راه زندگی را طی نکرده است و زود است که به گورستان برود....
" راسکولنیکوف " در " جنایت و مکافات " اثر " داستایوسکی "
* * * * *
زندگاني !
ما چیز دیگری می خواهیم ؟
کمترین چیز از این دنیای وانفسا
زیاد است ؟
کمنرین چیست ؟
* * * * *
با تشکر از " آیدین " عزیز

:: posted by فرداد صفاییان, 9:08 PM | link |