نسلی ديگر

Thursday, May 24, 2007

317_پروانه یا انسان

317 – پروانه یا انسان :

در رویا می دیدم که به پروانه ای بدل شده ام .
پس از بیداری این تفکر را داشتم :

آیا من انسانی هستم که در رویا خود را پروانه می انگاشتم ؟!

یا آنکه پروانه ای هستم که در حال حاضر خود را انسان می پندارم ؟!

نقل از فیلسوفی از قرون گذشته

:: posted by فرداد صفاییان, 4:31 PM | link |

316 _ و بازهم این روز

316 _ و باز هم این روز _ سوم خرداد :


" رقصی چنین میانه میدانم آرزوست "

* * * * *

طبق معمول این بیست و پنح سال گذشته ، باز هم در این روز همدیگر را پیدا کردیم تا برای لحظاتی ، دور از غوغای پر هیاهوی این روزگار ، دوباره یادی کنیم از آن روزگار غریب.

روزگاری که فضایی بسیار انسانی داشت ، در غیر انسانی ترین محیط زندگی !

روزگاری که نگاهی دیگر به " زندگی " و " مرگ " داشتیم. مرگ را قسمتی از زندگی می دیدیم و در کنارش به شادی روزگار می گذراندیم. در حالی که اکنون که به پیرامون خویش می نگریم ، بی تفاوتی را حاکم می بینیم.

روزگاری که با مرگ و زندگی مشکلی نداشتیم ، به وجود آن به عنوان بخشی از زندگی ، اخت یافته بودیم. آنهایی با این ماهیت مشکل داشتند که از ما دور بودند با وجود رابطه عاطفی نزدیکی که به ما داشتند ولی ما را درک نمی کردند. فقط ما که در آن فضا بودیم می توانستیم همدیگر را درک کنیم. و این درک متقابل با آدم هایی که در آن فضا بودند ، هنوز هم باقیست .

درست مثل کسی که دارد این دنیا را بدرود می گوید و مشکلی با این مساله ندارد ، چون در حال رسیدن به آرامش است. ولی اطرافیانش این را نمی فهمند و او را حس نمی کنند و مشکل دارند.

قرار گذاشتیم که هر کدام که رفتیم ، دیگری این را یادش باشد .

* * * * *

متن زیر کلام اوست در این ارتباط :




" شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی
اما حالا که به آن دعوت شدی ، تا میتوانی زیبا برقص "

این برداشتی بود که از جنگ با تمام زشتی و زیبایی هایش داشتم و دارم .

زشتی به دلیل وجود انسان هایی که ظلم و تاریکی را با خودشان به ارمغان آوردند و نا خودآگاه دست به عجیب ترین جنایات روزگار زدند.

و زیبایی به دلیل وجود همان انسان ها که در میان همان ظلم و تاریکی که خودشان بوجود آورده بودند ، برای یافتن " دوستی " و " عشق " تلاش می کردند.
برای یافتن لحظاتی کوچک که آنها را به سایر انسان های روی زمین متصل کند.

عجب تضادی !
تضاد به این بزرگی مگر می شود ؟!

آری می شود ، این را فقط تو و من و امثال ما می توانیم حس کنیم .

تو و من که در دشتی پر از گل شقایق ، بهمراه یک سبد گل که می چیدیم ، یک سبد " مین " هم جمع می کردیم و یا می کاشتیم !

تو و من که با هر تیری که به سمت یک " آدم " ( نمی گویم دشمن ) شلیک می کردیم تا او را بکشیم ، بدن نصف شده یک آدم دیگر را با خودمان به عقب می آوردیم تا بلکه مادرش برای یک لحظه هم که شده ، صورتش را ببیند !

پس می شود در جشنی که باب دلت هم نیست ، برقصی !

مهم اینست که زیبا برقصی ، سالم برقصی و صادق برقصی !

جشن هم که تمام شد ، بدون هیچگونه دل نگرانی ای بگویی " خداحافظ " ،

چون با شرایطی که داشتی خیلی زودتر از این ها شاید ، " باید " جشن تو تمام می شد ، که فعلا نشده ،
. . . . .
تا بعد . . . . . !
. . . . .

" سیامک "

:: posted by فرداد صفاییان, 4:31 PM | link |

Saturday, May 19, 2007

315 _ محدودیت ذهنی

315 – محدودیت ذهنی

حيوانات به سادگي به ما نشان مي دهند که چطور مي توان محدوديتهاي ذهني تحميل شده را پذيرفت . کک, فيل و دلفين مثالهاي خوبي هستند.
ککها حيوانات کوچک جالبي هستند آنها گاز مي گيرند و خيلي خوب مي پرند آنها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند. اگر يک کک را در ظرفي قرار دهيم از آن بيرون مي پرد . پس از مدتي روي ظرف را سرپوش مي گذاريم تا ببينيم چه اتفاقي رخ مي دهد . کک مي پرد و سرش به در ظرف مي خورد و با کمي سر درد پايين مي آيد . دوباره مي پرد و همان اتفاق مي افتد . اين کار مدتي تکرار مي شود . سر انجام در ظرف را بر مي داريم کک دوباره مي پرد ولي فقط تا همان ارتفاع سرپوش برداشته شده درست است که محدوديت فيزيکي رفع شده است ولي کک فکر مي کند اين محدوديت همچنان ادامه دارد
فيلها را مي توان با محدوديت ذهني کنترل کرد . پاي فيلهاي سيرک را در مواقعي که نمايش نمي دهند مي بندند . بچه فيلها را با طنابهاي بلند و فيلهاي بزرگ را با طنابهاي کوتاه به نظر مي آيد که بايد بر عکس باشد زيرا فيلهاي پرقدرت به سادگي مي توانند ميخ طنابها را از زمين بيرون بکشند ولي اين کار را نمي کنند علت اين است که آنها در بچگي طنابهاي بلند را کشيده اند و سعي کرده اند خود را خلاص کنند . سرانجام روزي تسليم شده دست از اين کار کشيده اند . از آن پس آنها تا انتهاي طناب مي روند و مي ايستند آنها اين محدوديت را پذيرفته اند
دکترادن رايل يک فيلم آموزشي در مورد محدوديتهاي تحميلي تهيه کرده است . نام اين فيلم " مي توانيد بر خود غلبه کنيد " است در اين فيلم يک نوع دلفين در تانک بزرگي از آب قرار مي گيرد نوعي ماهي که غذاي مورد علاقه دلفين است نيز در تانک ريخته مي شود . دلفين به سرعت ماهيها را مي خورد . دلفين که گرسنه مي شود تعدادي ماهي ديگر داخل تانک قرار مي گيرند ولي اين بار در ظروف شيشه اي دلفين به سمت آنها مي آيد ولي هر بار پس از برخورد با محافظ شيشه اي به عقب رانده مي شود پس از مدتي دلفين از حمله دست مي کشد و وجود ماهيها را نديده مي گيرد . محافظ شيشه اي برداشته مي شود و ماهيها در داخل تانک به حرکت در مي آيند آيا مي دانيد چه اتفاقي مي افتد ؟ دلفين از گرسنگي مي ميرد غذاي مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولي محدوديتي که دلفين پذيرفته است او را از گرسنگي مي کشد .
ما دلفين نيستيم فيل و کک هم نيستيم ولي مي توانيم از اين آزمايشات درس بگيريم زيرا ما هم محدوديت هايي را مي پذيريم که واقعي نيستند به ما مي گويند يا ما به خود مي گوييم نمي توان فلان کار را انجام داد و اين براي ما يک واقعيت مي شود محدوديت ذهني به محدوديتي واقعي تبديل مي شود و به همان مستحکمي . چه مقدار از آنچه ما واقعيت مي پنداريم واقعيت نيست بلکه پذيرش ماست
*****
با تشکر از " شاهین " و برای یک دوست

:: posted by فرداد صفاییان, 1:25 AM | link |

314 _ دفاع


314 _ دفاع


آنها برای دفاع از سرزمینی جنگیدند که حتی یک وجب از آن خاک را مالک نبودند .

هرچه مالکیت بر زمین بیشتر بود ، انگیزه دفاع از آن کمتر بود ، دیگران باید بجایشان اسلحه به دست می گرفتند !

:: posted by فرداد صفاییان, 1:25 AM | link |

313 _ همگونی


313 _ همگونی

کجای دنیا ایستاده ایم ؟

کی و کجا از این قافله جدا ماندیم که قافله میرود و ما گنگ و مبهوت نظاره گر آنانیم ؟

نه توان رفتن و همراهی با آنان را داریم ، و نه قدرت هماهنگی با ایشان را ، همگون نیستیم و نخواهیم شد .

اصلا مهم نیست که از بقیه جلوتریم یا عقب تر . مهم آنست که " همراه " قافله نیستیم. تنهاییم و سرگردان .

هم زبانی را با جماعت یاد نگرفته ایم . نیاموخته ایم که دنیا فقط " صفر " و " یک " نیست. اعداد بسیاری بین ایندو قراردارند که دنیا را می سازند ولی در فرهنگ ما جایی ندارند. نمیتوانیم " خاکستری " باشیم ، یا " سیاه " هستیم یا " سپید " !

جواب هایمان یا " آری " است و یا " نه " . نمی توانیم با کلمات بازی کنیم ، و با دیگران نیز !

" بودن " برایمان با تمام وجود است و " نبودن " نیز به تمامی !

در دنیایی که سراسر بازیست و بازیگر ، بازیگر نبودن یعنی " نیستی " ، یعنی تافته جدا بافته ای که راه به جایی ندارد و از قافله جدا افتاده است.

پس خو می کنیم به تنهایی خویش و خاموش نظاره گر بازی بازیگران می شویم ولی در بازی ها جایی نداریم .

* * * * *

قسمت هایی از گفتگوی دو دوست

1386012301







:: posted by فرداد صفاییان, 1:25 AM | link |