نسلی ديگر

Sunday, May 14, 2006

یک اتفاق ساده


یک اتفاق ساده :

آرامش و سكون فضا را در بر گرفته بود. مهماندار ها خود را براي پذيرايي آماده مي كردند .از پشت ويزور دوربين عكاسي مناظر زيباي رقص ابر ها را ميديد .

* * * * *

يكساعت پيش از آمستردام حركت كرده بود . برج مراقبت هلند او را به آلمان تحويل داد .
بعد از تثبيت خود در كريدور پرواز در ارتفاع 37000 پايي، از مناظر اطراف لذت مي برد. خورشيد عصر در سمت راستش از بالا به روي ابر ها ي مخملين مي تابيد . تا چشم كار مي كرد آسمان آبي بود و افقي از ابر سفيد . در رادار نقطه اي توجهش را جلب كرد . هواپيمايي از روبرو به سمتشان حركت مي كرد . احتمالا كانال پروازي هردويشان از كنار هم مي گذشت .

مهماندار را صدا كرد تا نوشيدني گرم برايش بياورد . به صندلي تكيه داده و ضمن آنكه عقربه ها را زير چشمي مراقبت مي كرد، منظره زيباي روبرو را هم مد نظر داشت.

به آنهايي كه منتظرش بودند فكر مي كرد . بعد از سالها پرواز ، هنوز هم همسرش تا بازگشت او چشم به آسمان داشت . هر بار كه از هم جدا مي شدند گويي آخرين ديدارشان است . در سكوت ، براي هميشه به هم مي نگريستند. امشب بايد به موقع رسيده و بيست دقيقه تاخير را جبران كند .

نقطه روي رادار كم كم بزرگتر مي شد . بنظر هواپيماي مسافري مي آمد. با چشم هم مي شد آنرا ديد كه به سمتش مي آيد .

* * * * *

يك لحظه حس كرد كه زيرش خالي شد . گويي هواپيما به پايين ول شده است. سقوطي ناگهاني آغاز شده بود . فرياد وحشت مسافرين بلند شد. بسختي كمربند صندلي را بست . وحشت مرگ در چهره ها موج مي زد .

* * * * *

سر كه بلند كرد ، هواپيما را ديد كه به سمتش مي آمد. آيا كانال پروازي شان اينقدر به هم نزديك بود ؟ امكان داشت ؟ يا اشتباه مي كرد ؟

عرق سردي تمام وجودش را گرفت . فرصت بسيار كم بود . با سرعت 1800 كيلومتر در ساعت بهم نزديك مي شدند. 500 متر در ثانيه ! بنظر مي آمد كه هردو يك ارتفاع داشته باشند. چه بايد مي كرد كه هواپيماي مقابل هم همان عكس العمل را نداشته باشد و تصادم نكنند؟

سعي كرد خونسرديش را حفظ كند . بايد كاري كند كه احتمال برخورد كم شود. در حالي كه غول روبرو بزرگ و بزرگتر مي شد و دقيقا بسمت كابين او مي آمد ، ناگهان سكان را به سمت پايين فشار داد .

نوك هواپيما به سمت زمين شيرجه رفت . در آخرين لحظه هواپيماي مقابل را ديد كه از روي سرش رد شد. لحظات بسان عمري مي گذشتند. منتظر تكان برخورد بود ! ولي نه ، رد شده بود !

سكان را افقي كرد و روي صندلي وا رفت . عرق مرگ وجودش را گرفته بود . بسختي تكاني به خود داد و ليواني آب خورد . به مسافرين چه بگويد ؟ ميتواند ؟ ده دقيقه صبر كرد تاآرام شود . سپس شروع به صحبت با مسافرين كرد .

* * * * *

با وجودي كه شرايط عادي شده بود ، هنوز مسافرين در بهت سكوت فرو رفته بودند. چه اتفاقي افتاده بود ؟ چاه هوايي ؟ عيب فني ؟ يا ....؟

صداي آرام خلبان آنها را به خود آورد : " خلبان صحبت مي كند . اتفاقي كه افتاد ناشي از اشغال بودن ترافيك بود كه بايد خالي مي بود و اين را گزارش خواهم كرد . در آخرين لحظه ديدمش و تنها كاري كه مي توانستم بكنم آن بود كه به زيرش شيرجه بروم كه آن هم از روي ما رد شد . مهمانداران از شما پذيرايي خواهند كرد . "

* * * * *

200605091645

:: posted by فرداد صفاییان, 2:41 PM