نسلی ديگر
Tuesday, July 05, 2005
246_ سفر
. . . . .
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد ، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.
. . . . .
. . . . .
* * * * *
گون از نسيم پرسيد.
ـ دل من گرفته زينجا !
ـ هوس سفر نداری ز غبار اين بيابان ؟
ـ همه آرزويم ، اما چه کنم که بسته پايم .
ـ به هر آن کجا که باشد به جز اين سرا ، سرايم .
ـ سفرت به خير اما ،
تو و دوستی خدا را ،
چو ن از اين کوير وحشت به سلامتی گذشتی :
به شکوفه ها ، به باران ، برسان سلام مارا . . . !
* * * * *
ای کاش آدمی ،
وطنش را همچون بنفشه ها ،
می شد با خود ببرد هر کجا که خواست !
با تشکر از " باران " و " آذر " عزیز
:: posted by فرداد صفاییان, 11:15 AM