نسلی ديگر

Thursday, May 12, 2005

238 _ زندگی و فراموشی

238 _ زندگی و فراموشی :

زندگی همچون " پاندولی " ما را به نوسان وا می دارد .

نوسانی که در يک سوی آن طرب و شادی زيستن انتظارمان را می کشد ، و در سوی ديگر رنج زيستن .

فراموشکاريم !

فراموش می کنيم که اين " آونگ "، تعادل پايدار ندارد ، در مکانی ثابت نخواهد ماند ، ايستايی ندارد ، همچون " آونگ گاليله " .

زمانی که شادمانی را به ما عرضه می دارد ، از ياد می بريم غم و اندوه را !

با لبخند کودکی به اوج عرش پرواز می کنيم ، و نوازش نسيم طبيعت ، روحمان را تلطيف مي کند . زيبايی ها را می بينيم، لمسشان می کنيم ، و از ياد می بريم سوی ديگر حرکت اين آونگ را !

و هنگامی که پاندول به سمت ديگر تمايل می يابد ، به درون " غار تنهايی " خود فرو می رويم . سياهی همه جا را فرا می گيرد . رنج زيستن روحمان را می خراشد ، و حتی فراموش می کنيم وجود نعمت سلامت جسم را !

و از ياد می بريم نا پايداری اين حالت را و انتظار رسيدن به سوی ديگر را .

زيبايی زندگی در ناپايداری آن نهفته است . به غير قابل پيش بينی بودنش ، به نوسان از حالتی به حالت ديگر ، حتی با تلنگری !

و گاه فراموشکاری ما ، آنرا زيبا می کند . . .

* * * * *

. . . . .
. . . . .

آری

زندگی زيباست

زندگی آتشگهی ديرنده پابرجاست

گر بيفروزيش

رقص شعله اش در هر کران پيداست

ورنه ، حاموش است و

خاموشی ، گناه ماست

. . . . .
. . . . .

" آرش " _ " سياوش کسرايی "

* * * * *

زيبا ترين لحظات زندگی را در جبهه های نفرت انگيز جنگ گذرانيده بود .شاد ترينشان را !

آنجا که مرگ و نيستی در کمين نشسته بودند .

چرا که هر روز و هر لحظه ، زمان آخر زندگی بود ، لحظۀ وداع با آن ! و مجال زيستن بس اندک بود و ادامۀ زمانی دیگر ، شعبده ای را می ماند .

پس لحظات آخر را با کمترين امکانات ، با شادی سپری می کردند . زندگی همان لحظه و همان دم بود و طلوع خورشيد را در فردایی انتظار نمی کشيدند ، همانند محکوم به اعدامی در روز آخر . . . !

حال که در مسير امن زندگی افتاده است و همه چيز را جاودان می انگارد ، فراموش می کند !

به سادگی خود را به اندوهی گذرا وا می نهيم ، و اين دم را از دست می دهيم ، غافل از آنکه تمامی زندگانی از جمع شدن اين لحظات ساخته خواهد شد . . . !

* * * * *

" مامک خادم " می خواند :

اين قافله عمر عجب می گذرد

خوش باش دمی ، که با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حريفان چه خوری

پيش آر پياله را ، که شب مي گذرد


:: posted by فرداد صفاییان, 12:18 PM