نسلی ديگر

Wednesday, April 20, 2005

236 _ انسانیم . . .!

236 _ انسانیم . . . !

Monday, August 30, 2004

ميشود تسليم شد و راضي بود .
گوشه اي نشست ، با نگاهي سرد ، خيره شد به خود و تمام دنيا و گاهي چشم در چشمخانه گرداند و زير لب زمزمه كرد : « هر چه او بخواهد همان خواهد شد ، راضيم به رضاي او ، من چه كاره ام ؟ » و باز خيره ماند و خيره ماند و ماند به انتظار دستي تا شايد بشود پروازي را تجربه كرد در ارتفاع پست به مدد رهگذري . اما بي اميدي و حضور هيچ رهگذري .

همچون سنگ ريزه اي در كويري خشك و خالي ...

ميشود تسليم نشد و راضي هم نبود .
رفت و فرياد زد و كف به دهان آورد و ويران كرد و ربود و تف كرد و دشنام داد به هر چه سر است و بستر است و شكست و برگشت و تكرار شد و تكرار شد و تكرار شد .

همچون موجي در درياي طوفاني ...

ميشود تسليم شد اما راضي نبود .
پناهي جست و دل به سرابي بست و آه كشيد و فغان و ناله سر داد از بد روزگار و چرخ لاكردار و ماند و چسبيد و گنديد و زجه زد و زجه زد و زجه زد .

همچون زنجره اي در شبهاي گرم و خفقان آور تابستاني ...

ميشود تسليم نشد اما راضي بود .
رفت و روياند و پيوست و خروشيد و خنديد و شكست و روبيد و گسست و چرخيد و گذشت و اميد بست و بوئيد و جاري شد و جاري شد و جاري شد و رسيد .

همچون جويباري ، گذران از گذري كوهستاني ...

* * * * *

اما من نه سنگ ريزه اي هستم و نه موجي و نه زنجره اي و نه جويباري .

من هيچم و همه چيز ، انساني !

نه سر ماندن دارم و نه دل كوفتن و نه زبان گفتن و نه پای رفتن . نه اينم و نه آنم .

همينم . فقط انساني !
باور كن كه هنوز هم همينم . فقط انساني ....

* * * * *

Thursday, May 06, 2004

آه ، كي مي خواهي بفهمي كه نه در نياز شرمي هست و نه در خيال وهمي .

تنهاييم در ميانهء جمع تنهايان .
حقيريم و قدر قدرت .
بلند مرتبه اي پايبست خاك .
مذبوحي به ضريح خويش .
قهريم به گاه مهر .
مركز مداريم و خود در همه حال گردان به دور ديگران .
تواناييم به ناتواني خود .
بكريم و يگانه در ميان كرور كرور همنام و همسان .
بي شرفي كه شرافت را پاس مي نهد .
جاهلي كه جهل را به سخره مي گيرد .
خامي كه از سوزش آتش فغان دارد .
سازنده اي كه در معناي صنع خود درميماند .
سكوتي كه گوش فرياد را كر ميكند .
ناميرائي كه مرگ آخر كار اوست ...

آه ، انسانيم . منيم ، مائيم ، يكي در ميان هزاران . اما ، فقط انسان ...

* * * * *

نقل از وبلاگ :

برای روز مبادا

:: posted by فرداد صفاییان, 10:21 PM