نسلی ديگر

Saturday, March 19, 2005

226 _ بوی عید

226 _ بوی عید

. . . . .
. . . . .

آنها تلاطم یکدیگر را می دیدند ، می شناختندش . می خواستند به هم آرامش بدهند ، ولی نمی دانستند چگونه و از چه راهی ؟

گاه می انگاشتند که آرامش با " مرگ دوستی " بدست خواهد آمد .

اگر آرامش در مرگ " دوستی " نهفته است ، پس ای آرامش ، در آغوش گیر و کام ده ، که " دوستی " باید به پای تو قربانی شود !

قربانی شو ، ای " دوستی عزیز " و ای دوست . . !

از خون پاک دوستی ها کام گیر ای آرامش ، که بهایی سنگین تر نیست .

ولی آیا بعد از نوشیدن خون " دوستی و رفاقت " ، کامبخش خواهی بود ؟! و یا با حیلتی دیگر و به فریبی ، قربانی دیگر خواهی طلبید ؟

" سر کوی دوست ، زندگی نیکوست ، جانم . . " **

* * * * *

" ما محبت کردن و محبت دیدن را نیاموخته ایم که مثل طاعون از آن وحشت داریم . با وجود اینکه هیچکس به هیچکس بدهکار نمی شود ، خودمان هزار قانون و دلیل و برهان می تراشیم که چکنیم ؟! این ساده ترین کار عالم را چکنیم ؟ اگر لبخند واقعی باشد ، نگران نباش که در انتها نه سری بریده می شود و نه دلی زیر پا لگد مال ." *

آدمیان با ترس هایشان ، خود را به انزوا می کشانند . ترس از دوست داشتن و دوست داشته شدن . ترس از پایان ها . . . !

. . . . .
. . . . .

* * * * *

138329120515

* * * * *

پی نوشت :

* _ اقتباس از وبلاگ " رگبار " _ 28 اسفند 1383

** _ این متن قسمتی کوتاه از نوشته " بوی عید "، شماره 225 است . " اینجا "

:: posted by فرداد صفاییان, 5:15 AM